هيولاي آدمخوار(1)


 

نويسنده: ريچارد فريمن
ترجمه: لادن بهبودي



 
آنچه در اين مقاله مي خوانيد نگاهي به جانوران مرگبار است. موجوداتي که جان انسان ها را گرفته اند اما هيچ گاه به وضوح ديده نشده اند و تصوير و فيلمي از آنها وجود ندارد.

هيولاي ابي
 

در يک صبح آفتابي در سال1962گروهي از کودکان که در اطراف فلوريدا در کنار ساحل مشغول بازي بودند، ناگهان به جنازه پسري برخورد کردند. او هنوز زنده بود و آنها وي را به بيمارستان منتقل کردند. اين پسر که ادوارد برايان مک کلري نام داشت به شدت ترسيده و وحشت زده بود. ظاهرا او به همراه چند دوست و همبازي خود از صبح روزقبل ناپديد شده بودند. وقتي به هوش آمد در گفت و گو با اي مک گاون، رئيس بخش تحقيق و نجات، مدعي شد که همبازي ها و دوستانش را يک مار بزرگ دريايي خورده است. شايد اين داستان عجيب باشد اما اين موارد گرچه نادرند اما هر از چندگاهي در گوشه و کنارجهان داستان هاي مشابهي گزارش مي شود.
داستان ادوارد مک کلري از صبح 24مارس 1962زماني که ادوارد همراه با اريک، رال، وارن سالي، براد رايس و لاري بيل براي بازي بيرون آمدند، شروع شد. آنها به ساحل دريا رفتند و با يک تخته چوبي به آب زدند تا بتوانند بازي کنند. جذر و مد در يا ناگهان شديد شد و هواي توفاني پسربچه ها را مجاب کرد که به ساحل برگردند. بعضي از آنها به داخل آب رفتند تا اين تخته چوب را به سوي ساحل هل دهند. ناگهان صداي شبيه هيس پشت سرخود شنيدند. به عقب برگشتند و موجودي را با گردني دراز شبيه مار ديدند که چشمان سبزرنگي داشت. همه سعي کردند تا خود را از دست اين هيولاي عجيب نجات دهند اما ظاهرا تنها اريک توانست خود را از اين مهلکه نجات دهد. او براي نجات جان خودش به سرعت به سوي ساحل شنا کرد، در حالي که هر لحظه جاي دندان هاي اين موجود را پشت سر خود حس مي کرد. او در ساحل از هوش رفت تا زماني که در بيمارستان به هوش آمد. پليس تصميم گرفت از گفته هاي او مبني برديدن يک هيولاي مار مانند دريايي چيزي گزارش نکند.
ديگر بازمانده هيولاي دريايي شخصي بود که تا آخر عمرش در وحشت به سر برد. در 21مارس1941کشتي بريتانيکا در اقيانوس اطلس غرق شد. تنها15نفر از اين حادثه جان سالم به در بردند که توانستند با يک تخته الوار خود را نجات دهند. اين تخته فضاي لازم را براي همه نداشت و آنها نوبتي روي آن مي آمدند.سروان کاکس روزهايي که روي دريا شناور بودند وگاه کوسه ها به آنها حمله مي کردند را به خوبي به خاطر دارد.در يکشب مهتابي چيزي شبيه يک پاي موجود هشت پاي دريايي از زير آب بالا آمد و يکي از اين افراد را با خود گرفته و به اعماق آب ها برد. شب بعد اين هيولا مجددا ظاهر شد و اطراف پاي ملوان کاکس که از بازماندگان اين کشتي بود را گرفت. او با کمک ديگر سرنشينان از دست هيولا نجات پيدا کرد. خوشبختانه ديگر اين هيولا ظاهر نشد. دو سال بعد يک جانور شناس به نم دکتر جان تامپسون، پاي کاکس که توسط اين هيولا گزيده شده بود و جاي آن هنوز مانده بود را معاينه کرد. وي تاييد کرد که موجودي که حمله کرده يک هيولا بوده است.
نويسندهاي به نام دنيس دي مونت فورد نيز داستاني را از يک ناخداي دانمارکي به نام ژان مگنوس دنس نقل مي کند. دنس براي او تعريف کرده که چند سال پيش در سواحل غرب آفريقا در منطقه اي قرار گرفته بودند که به دليل عدم وزش باد کشتي حرکت نمي کرد. او فرصتي پيدا کرد تا در زير کشتي صدف ها و سخت پوستان را در زير آب ببيند. ناگهان هيولايي از زي رآب بيرون آمد و. دو ملوان را با خود به زير آب کشيد. اين هيولا يک بازوي بزرگ و دراز خود را براي شکار سومين ملوان بالا آورد. ديگر ملوانان به او حمله کردند و چهارنيزه را به طرفش پرتاب کردند. هيولا فرار کرد اما بخشي از بازوي او جدا دش. اينتکه جدا شده حدود هفت متر طول و ضخامتي به اندازه دکل کشتي داشت. اين تنها بخشي از بازوي اين هيولا بود که به گفته ناخدا دنيس، کل آن به بيش از 12متر مي رسيد.

اما هيولاهاي آب هاي تازه مي توانند به اندازه هيولاهاي اعماق آب هاي دريا خطرناک باشند. حتما شما داستا سنت کالامبا که در رودخانه نس(نه لاخ نس)درگير شد را شنيده ايد. اين داستان که به قرن چهارم برمي گردد داستان معروفي است و زياد نقل شده. اما در سال هاي اخير نيز داستان هايي در مورد هيولاهايي که در درياچه ها زندگي مي کنند نقل شده است. لايني جادير درياچه اي کوچک در شمال ولز است. در قرن18مردي تصميم گرفت که طول اين رودخانه را شنا کند. دوستانش که در ساحل منتظر او بودند از ديدن هيولاي مار مانندي که او را تعقيب مي کرد وحشت کردند. زماني که اين مرد به خشکي نزديک شد هيولا همانند مار افعي او را گاز گرفت. مرد به درياچه کشيده شد و ديگر اثري از او پيدا نشد.
يکي از داستان هاي تراژيک که در مورد هيولاي درياها نقل مي شود مربوط به درياچه ومبو در تبت است. در ژوئن1980مردمي که در اطراف اين درياچه زندگي مي کردند هيولايي شبيه اژدها را ديدند که قايق ها را که در درياچه بودند، خراب کرده و ماهيگيران را مي بلعد. اين هيولا همچنين گاوميش هايي ار که متعلق به دولت کمونيستي بود، بلعيد.
حدود سال1988شکارچي اي به نام خوان منز، به همراه پسر سه ساله اش دانيل در نزديکي سائوپولو در برزيل مشغول شکار بودند. در بازگشت در حالي که پسرش بيرون بود به دورن کلبه رفت تا شکار را ذخيره کند.ناگهان صداي جيغي شنيد و هراسان بيرون آمد و يک آناکوندا(مار غول پيکر) را ديد که گردن پسرش را گرفته است. اين هيولا حدود14متر ارتفاع داشت. تلاش او براي نجات پسرش بي نتيجه ماند؛ زماني که خواست تا تفنگ را ازدرون کلبه بياورد و اين هيولا را شکار کند، او دانيل پسرش را قورت داده بود. اخيرا يک متخصص خزندگان به نام مارک اوشيا به مناطق دورافتاده پرو رفت تا در مورد هيولاي 12متري تحقيق کند. او با زني مصاحبه کرد که ادعا مي کرد اين هيولا همسرش را قورت داده است. او حتي ماهيگيري که در ساحل مشغول ماهيگيري بوده را بلعيده است. جديدترين مورد از هيولاي درياچه نيز در روسيه در سال 2010گزارش شد که در ادامه ماجراي آن را مي خوانيد.

هيولاي خشکي
 

اهالي دهکده اي دورافتاده در تانزانيا از هيولايي خونخوار که نوندا ياmngwaنيز در زبان محلي به آن مي گويند، وحشت دارند. گفته شده اين هيولاي افسانه اي خاکستري شبيه پلنگ است. اما اندازه هاي آن شبيه شير است. کاپيتان انگليسي ويليام هيچنز که در دهکده ليدي مشغول به کار بود اين داستان ها را باور نمي کرد تا اينکه در شبي خونبار در سال 1922جسد يک نگهبان که از بازار دهکده در شب ها محافظت مي کرد، پيدا شد. جسد او تکه تکه شده بود و در مشت او موهاي رنگي يک گربه ماده يا تابي پيدا شد. يکي از محلي ها به هيچنز گفت که اين هيولا را مي شناسد و از بچگي بارها شاهد حمله او به دهکده بوده است. دو نفر شهادت دادند که شاهد حمله اين گربه ماده بودند چند شب بعد مجدا يکي از نگهبانان بازار به همين شيوه کشته شد. چند ماده بعد نيز چند مورد مشابه رخ داد و ناگهان همه چيز متوقف شد.

در دهه1930موج جديدي از قتل ها آغاز شد و چند شکارچي که ظاهرا توانسته بودند خود را از دست اين هيولا نجات دهند داستان هاي مشابهي را نقل کردند.

منبع: دانستنيها شماره 30